کد مطلب:314998 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

جن و انس در اختیار حضرت قمر بنی هاشم
شخصی نقل كرده و گفت: میشی داشتم كه شیرش را دوشیدم و در ظرف قرار دادم و وقتی برگشتم دیدم گربه مقداری از آن را خورده، گربه را زدم و بعد به خانه رفتم. داخل خانه كه شدم دیدم دو پسر و دو دختر بودند و به من حمله كردن و گفتند: چرا پدر ما را كشتی بیا با ما برویم.

دیدم تابوتی از منزل بیرون آمد. آنها به من حمله كردند و مرا بیرون نمودند من با بیل به آنها حمله كردم. دوتای آنها را متفرق كردم اما دوتای دیگر همیشه می آیند سراغ من و مرا اذیت می كنند و می گویند با ما بیا و من همیشه با آنها دعوا می كنم مردم آن دو نفر را برای معالجه به تهران می بردند. وقتی كه آنها به سمت تهران می رفتند به ماشین هم حمله كرده بودند. در راه بیمارستان یكی به ایشان می گوید: وقتی حالت به هم می خورد چاقو را بالای قرآن می گذاشتی و می گفتی قسم به قرآن. و آن شخص گفت: چرا این را می گفتی؟ گفتم: چون ایشان مسلمان هستند و من به قرآن احترام می گذارند و می رفتند.

وقتی كه از آنها عاجز شدم متوسل به حضرت عباس (علیه السلام) شدم. دیدم آقایی تشریف آوردند و به آنها گفتند بروید. دست به دختر گذاشت و گفت بروید و دیگر نیایید.